زندگی به سبک ام اس

با ام اس نیز خوشبختم

زندگی به سبک ام اس

با ام اس نیز خوشبختم

سال 93 بیماری MS خود را با لبخند پذیرفتم.
از نظر جسمی هیچ مشکلی ندارم و زندگی شاد و فعالی دارم و با ام اس نیز احساس خوشبختی میکنم.
هفته ای یکبار داروی CinnoVex تزریق میکنم و با هر تزریق یک پست در وبلاگ مینویسم.

هدف من از راه اندازی این وبلاگ معرفی صحیح بیماری ام اس است، آنگونه که واقعیت دارد، نه آنگونه که به اشتباه تصور می شود.
هدف بعدی بیان تجربیات خودم درباره این بیماری است.

آخرین مطالب

۵۳ مطلب با موضوع «تجربیات من» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به خوانندگان عزیزم

این پست را در حالی مینویسم که سینووکس پنجاه و یکم را تزریق کرده ام و عوارض دارو کمی بیحالم کرده است.


چند هفته ای است که عوارض سینووکس را مجددا تجربه میکنم و دلیل آن فقط ضعف ناشی از بی توجهی به سلامتی است. گاهی فکر میکنم هر چیز این بیماری بد باشد، یک چیز خوبی داشت؛ به من ثابت کرد که بدن زبان دارد و با ما حرف میزند اما ما خودمان را به نشنیدن میزنیم.

از وقتی این بیماری به سراغم آمده فهمیده ام استرس، بی تحرکی، تغذیه نامناسب و ... چه بلایی بر سر این بدن نحیف می آورد. کافی است یک روز استرس داشته باشم تا برخی علائم بیماری باز هم خودنمایی کنند. یا مدتی تغذیه مناسبی نداشته باشم و عوارض دارو را مانند روزهای اول مجددا تجربه کنم.

واقعا به این نکته ایمان آورده ام که "درد" نعمت بزرگی است. درد یعنی چیزی در بدن ناهنجار است.

خوب به خاطر دارم که سه سال پیش بدنم فریاد میزد که ام اس داری اما من بی توجه به علائم و نشانه ها، گفتم از استرس است و گذشت و گذشت تا علائم شدیدتر شد و باز به پزشک مراجعه کردم و گفت این علائم، علائم خطر است.


کاش کمی، فقط کمی، به حرف های این بدن زبان بسته گوش میکردیم.


+ من پیش از این در وبلاگ دیگری می نوشتم که به دلیل مشکلات بلاگفا از دسترس خارج شد و هم اکنون که آرشیو وبلاگ را یافته ام به این وبلاگ منتقل خواهم کرد. نام این پست ها با علامت + شروع شده است.


تا سینووکس پنجاه و دوم، ایام به کام

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۱
ام اسی خوشبخت

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خواننده های عزیزم
این پست را در حالی می نویسم که سینووکس بیست و نهم را تزریق کرده ام و حالم خوب است و فقط کمی احساس خستگی دارم. هوا نیز بوی عید و سال نو می دهد:)
هفته ای که گذشت یک تجربه دردسرساز داشت برایم، تجربه ای که نه به خاطر بیماری بود و نه عوارض دارو. بلکه بخاطر مخدوش بودن تاریخی بود که پزشک محترم در بخش اعتبار دفترچه نوشته بود.
وقتی به داروخانه مراجعه کردم تا سینووکس هایم را تحویل بگیرم، نسخه پیچ عزیز بعد از چند دقیقه با دفترچه برگشت و گفت تاریخ اعتبار دفترچه توسط پزشک مخدوش شده است و بایستی مجددا توسط پزشک مهر و امضا شود.
اگر دقت کرده باشید در دفترچه گوشه پایین، سمت چپ، جایی برای نوشتن تاریخ است که توسط پزشک پر می شود. پزشک من احتمالا عددی شبیه 91 نوشته بود و وقتی متوجه اشتباه شده بود تاریخ را به 96 تغییر داده بود و این یعنی مخدوش شدن!
همیشه دقت کنید که این تاریخ کامل و واضح باشد، مخصوصا دارویی مثل سینووکس که داروی گران قیمتی است و داروخانه به هیچ وجه با نسخه مخدوش این دارو را به شما نمی دهد چون نسخه پیچ گفت در صورت مخدوش بودن نسخه بیمه این مبلغ را از داروخانه دریافت می کند.
این دارو امسال حدود 500 هزار تومان قیمت خورده است که خوشبختانه بصورت رایگان در اختیار بیمار قرار می گیرد.
و تجربه بعدی اینکه آخرین روز برای گرفتن داروی خود به داروخانه مراجعه نکنم، شاید به هر دلیلی موفق به گرفتن دارو نشوم!
جالب اینکه دقیقا همان روز مطب پزشکم تعطیل بود، درمانگاهی که بعضی روزها صبح آنجاست تعطیل بود و فقط توانستم در بیمارستان و بالای سر بیمارانش پیدایش کنم البته به کمک نگهبان مهربان بیمارستان که خیلی سعی می کرد جدی باشد اما دل نازکش برای خستگی ناشی از دوندگیم سوخت;)
البته را هم بگویم که نماینده شرکت سیناژن که کار تزریق را برایم انجام می دهد گفت همیشه یک سینووکس زاپاس! دارد که اگر به هر دلیلی کسی موفق به گرفتن دارو نشد در معرض خطر نباشد اما این دلیلی برای سرموقع نگرفتن دارو نیست چون نماینده شرکت که 24 ساعته در محل نیست!
 
تا سینووکس سی ام، ایام به کام
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۴
ام اسی خوشبخت

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خواننده های عزیزم
در حالی پست دوم را می نویسم که سینووکس بیست و هشتم را تزریق کرده ام و کمی گوشه مغزم درد می کند و خسته ام اما مثل همیشه تن به استراحت نمی دهم و در حال کار و تلاشم.
این هفته قصد دارم از روزهایی بنویسم که برای اولین بار از بیماریم مطلع شدم.
 
هنگامی که اولین بار از علائمم برای یک پزشک گفتم، با لحنی نگران گفت علائم شبیه بیماری ام اس است. نمیتوانم ادعا کنم نگران نشدم اما با قطعیت می گویم که اصلا در باورم نمی گنجید که واقعا این بیماری را داشته باشم، چون نمونه هایی که دیده بودم و افسانه هایی که از این بیماری شنیده بودم هیچ شباهتی به منی که کاملا سالم و سرحال بودم نداشتند. 
مشکل من فقط گزگز دست و سرگیجه هایی بود که گاهی منجر به تاری دید، آن هم بصورت لحظه ای میشد!
اما نمیتوانستم این هشدار جدی را نادیده بگیرم. ام اس، در ذهن من همانی بود که در پست گذشته از زبان مادرم بیان کردم، یعنی ناتوانی و در نهایت مرگی دردناک. در اولین فرصت از دوستان و آشنایان سراغ از متخصص مغز و اعصاب گرفتم و یک دکتر خوب معرفی شد. در اولین فرصت نزد این پزشک رفتم و تمامی معاینات خوب بود اما او نیز معتقد بود این علائم نگران کننده هستند. قدم بعدی نوار مغزی بود که نتیجه این یکی هم خوب بود و هیچ نشانی از بیماری نبود. نمی‌دانم دکتر برای آرام کردن من گفت یا تشخیص خودش بود که گفت: "ممکن است این علائم از استرس باشد اما برای اینکه خیالتان راحت شود آزمایش MRI می نویسم."
نوبت آزمایش MRI چند روزی طول کشید و همراه شدن این انتظار با گرمای تابستان کلافه ام کرده بود.  روزها در نگرانی سپری میشد و چون کسی از این تشخیص احتمالی مطلع نبود تمام سعی خود را برای آرام کردن خودم میکردم و با خود میگفتم حتما علائم بخاطر استرس است.
آزمایش MRI در آن دستگاه پرسر و صدا و لحظاتی که باید در بی حرکتی مطلق باشی، سپری شد.
و بازهم نگرانی تا دریافت نتیجه آزمایش.
نتیجه را دریافت کردم و سعی کردم خودم تفسیر آزمایش را بفهمم، فقط کلمه "ناهنجاری" را فهمیدم. چیزی در درونم ناهنجار بود، اما چه چیزی؟!
جواب آزمایش را به دست دکتر دادم و روبرویش نشستم. لحظاتی گنگ و طولانی و در سکوت سپری شد. هر ثانیه چون تمام عمر بود. هیچ حالتی در چهره دکتر نبود که بفهمم نتیجه چیست!
حالا آرام تر از تمام آن روزها روی صندلی نشسته بودم. انگار آن چهره بی حالت تمام نگرانی ها را برایم تمام کرده بود. اما نه جواب منفی، بلکه جواب مثبت آزمایش نگرانیم را تمام کرده بود. حدسم درست بود، دکتر بدون هیچ شک و تردیدی گفت:
بیماری ام اس است.
تمام.
با شنیدن این جواب نیز لبخند از لبانم نرفت و همچنان آرام دکتر را نگاه میکردم. شاید لبخند من نگرانی دکتر را بیشتر میکرد، پس از بررسی کامل گفت همین الان باید بستری شوی! اما من کاملا سالم بودم! بستری چرا؟!
دکتر گفت برای آزمایشات بیشتر و تشخیص عمق بیماری باید MRI از ستون فقرات و آزمایش خون گرفته شود.
اما بستری شدن به معنی مطلع شدن همه از بیماری بود.
 با دکتر صحبت کردم و رضایت داد بدون بستری شدن آزمایشات را بدهم و در اولین فرصت نتایج را ببیند.
اما این بار زیر بار انتظار برای آزمایش MRI نرفتم و ضرورت این آزمایش را برای بخش پذیرش مرکز MRI توضیح دادم، آنها نیز تسلیم شدند و برای یک ساعت بعد نوبت دادند. یک ساعت باید روی صندلی های فلزی و ناراحت آنجا مینشستم، هندزفری در گوش گذاشتم و صدای دلنشین استاد العفاسی که سوره مومنون را قرائت می کرد. در آن لحظات انگار خدا نزدیکتر بود.
بالاخره نوبت من فرارسید، این بار سخت تر از قبل بود و کوچکترین حرکتی موجب تکرار آزمایش میشد، یکی از پرسنل اتاق MRI با یک دنیا مهربانی سعی در آرام کردن من داشت و میگفت یک بسم الله بگو و دراز بکش. در آن لحظات فقط و فقط صلاح و عاقبت به خیری از خدای مهربانم میخواستم و ذکر لااله الا الله میگفتم، چون تنها ذکر زبانی بود که میتوانستم بگویم و هر حرکتی حتی در فک و صورت هم باعث هشدار کارشناس پشت سیستم می شد.
آزمایش خون را هم دادم و باز هم انتظار و انتظار و انتظار، یک هفته طولانی و نگرانی که نکند یکی از آن حمله هایی که می گویند سراغم بیاید! نابینایی موقتی، مشکل در حرکت دست و پا و ... . روزهای سختی بود، بیماری ام اس به تنهایی نگران کننده بود، سرایت بیماری به ستون فقرات یعنی ابهام و نگرانی بیشتر.
جواب MRI و آزمایش خون را گرفتم و این بار خبر خوش دکتر. جواب آزمایش ها خوب بود و بیماری هنوز به نقاط دیگر سرایت نکرده بود.
خدا را شکر کردم، برای تشخیص سریع دکتر، برای خوب بودن اوضاع جسمی و روحی، برای آرامشی که داشتم، و شکر برای مطلع نشدن اطرافیان از بیماریم چون جز نگرانی و غم برایشان چیزی نداشت. گاهی آدمی در بی خبری آسوده تر زندگی می کند و من نباید این آسودگی را از کسی می گرفتم.
 
حالا من مانده بودم و دنیایی از سوال و ابهام.
 
 
تا سینووکس بیست و نهم، ایام به کام
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۵
ام اسی خوشبخت