بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
خود را محصور در حصار زمان نبینیم.
بزرگترین نعمت آدمی، گذر زمان است :)
تا سینووکس صد و سی ام، ایام به کام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
خود را محصور در حصار زمان نبینیم.
بزرگترین نعمت آدمی، گذر زمان است :)
تا سینووکس صد و سی ام، ایام به کام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- یکی از کارت ها را انتخاب میکنم و دعا میکنم خالی نباشد. مبلغ را وارد میکنم و از اینکه دستگاه در حال شمارش پول است خوشحال میشوم.
دو پیرمرد از بانک خارج می شوند، پیرمرد دیگری قصد داخل شدن دارد اما لحظه ای مکث می کند و از آنها می پرسد, حقوق ها را واریز کرده اند؟ پیرمرد اولی با ناامیدی می گوید، نه هنوز اما برو داخل سوال کن شاید مال شما را واریز کرده باشند، و چیزهایی در مورد تاریخ وعده داده شده می گویند.
پول را از دستگاه میگیرم و به سالهای کهنسالی فکر میکنم. به بیمه ای که هر ماه بصورت منظم و بموقع از حقوقمان کم میشود اما موقع بازپرداخت نظم فراموش می شود.
- صدای فشرده شدن برف زیر کفش ... صدای چند سگ از حیاط بیمارستان ... سکوت ... صدای فشرده شدن برف زیر کفش ... سکوت ...
در مسیر CinnoVex
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- قرار بود همه این دنیا وسیله ای باشد برای رسیدن. اما ما هدف را فراموش کردیم و همه وسیله ها تبدیل به هدف شدند. مانند اهداف همین دنیاییمان، همین ماشین که قرار بود حمل و نقل را آسان کند، کم کم به دست آوردن یک مدل خاصش هدف ما شد. یا لباسی که قرار بود ما را بپوشاند، خرید یک مارک خاصش دغدغه شد.
این روزها انگار اکثر آدم ها نمی دانند از جان زندگی چه می خواهند.
گاهی لازم است بنشینیم پای حرف دل خودمان، شاید حرف های زیادی برای شنیدن داشته باشد. دل آدمی قادر نیست به خودش دروغ بگوید، ساده و صریح آنچه را که باید می گوید. جایگاه واقعی انسان را گوشزد می کند اما دخالتی در باقی ماجرا نمی کند. باقی راه را باید با قدرت عقل و توان جسم پیمود.
- وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ *
هر بار این آیه را میخوانم، ناخودآگاه چشم میدوزم به آسمان. انگار امنیت را سرازیر می کنند توی دلم. دلم قرص می شود و محکم تر قدم برمیدارم.
ستایش خداوندی را که لحظه ای از احوال ما غافل نیست.
مهربان پروردگارا غفلت هایمان را بر ما ببخشای که ما انسانیم و فراموشکار.
* آیه 17 سوره مومنون: و به راستى [ما] بالاى سر شما هفت راه [آسمانى] آفریدیم و از [کار] آفرینش غافل نبوده ایم(۱۷)
تا سینووکس صد و بیست و ششم، ایام به کام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- کنار اولین عشق زندگی ام می نشینم به تماشای تلویزیون. سریال طنزی در حال پخش است، میوه پوست میگیرم، با هم میخوریم و میخندیم.
فکر میکنم چه هدیه ای بزرگتر از آسودگی خیال می توانم تقدیم اش کنم. شاید همین که هنگام خواب دلواپسی بیماری فرزند، تمام نگرانی های ریز و درشت اش را پس نمی زند و همین خواب دو سه ساعته را از چشمان همیشه نگران اش نمی رباید، بزرگترین هدیه ای باشد که می توانم در این روزهای سخت زندگی، پیشکش وجود نازنین اش کنم.
میدانم هر روز نگران قلب خانم جان و ناخوشی آقاجان و بیکاری فلانی و دعوای بهمانی و ... است اما خوب میشناسم اش، میدانم نام بیماری من می تواند غم عالم را به قلب نازنین اش سرازیر کند و من هر چه بیشتر از حال خوبم و روش های درمانی جدید ام اس برایش بگویم، او کمتر باورم می کند.
* شاید همین که بنشینم کنارش و با هم از ته دل بخندیم، بزرگترین هدیه باشد.
- هوای دم صبح بوی اسفند ماه میداد ...
در مسیر CinnoVex
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- تاکسی که می ایستد پسر جوان عصبانی می شود و به راننده می گوید، قرار بود شما تا جلوی در دانشگاه مرا برسانی، نمی شود که همزمان چند مسافر با مسیرهای مختلف سوار کنی. راننده نیز با عصبانیت شروع می کند به توجیه. جوان کوتاه نمی آید و راننده مجبور می شود تا پایین خیابان برود. جوان که پیاده می شود راننده با همان عصبانیت مرا مخاطب قرار می دهد و می گوید، دو قدم راه نمیروی، آخر تو چه درسی می خواهی بخوانی، معلوم است فقط برای ... دانشگاه می رود و درس نمی خواند. خنده ام می گیرد از این قضاوت عجیب، حتی اگر از روی ظاهرش هم قضاوت می کرد نباید چنین حکمی صادر می کرد چون آن جوان ظاهری کاملا معقول داشت و به قول معروف شبیه بچه درسخوان ها بود.
شاید این قضاوت کمی اغراق آمیز به نظر برسد اما روزانه هزاران قضاوت از این دست را میبینیم و ساده از آن عبور میکنیم. هر که خلاف نظر ما عمل می کند یا حرفی می زند، تمام ابعاد وجودی او را زیر سوال میبریم.
- ایستاده ایم جلوی داروخانه و منتظر کارکنان هستیم. خانم جوانی که کنارم ایستاده می پرسد، پس کی باز میکنند؟ ساعت را نگاه میکنم و می گویم هنوز ساعت هشت نشده، با حالتی کنایه آمیز می گوید، یعنی با دقیقه و ثانیه کار می کنند؟ شانه بالا می اندازم و میگویم چه عرض کنم. ادامه می دهد، خودم کارمند بیمارستانم، دیرم شده. ارتباط توضیحش را با ساعت آغاز کار داروخانه نمی فهمم.
اول صبح، دستگاه نوبت دهی همیشه روی آخرین عدد روز قبل است، برای همین باید دو بار دکمه را فشار داد تا نوبت دهی امروز آغاز شود. خانم جوان اولین نفر است و از این مورد خبر ندارد. با لبخند می گویم، یک بار دیگر دکمه را فشار دهید تا شماره یک را دریافت کنید. با بی توجهی یک اِ می گوید و شماره را میگیرد و می رود. شماره دو هم مال من می شود.
مسئول پذیرش که می رسد خانم جوان دفترچه را می دهد دستش. مسئول پذیرش می گوید، دکتر تاریخ پذیرش و تاریخ اعتبار را جابه جا نوشته است و این برگه فاقد اعتبار است، باید تایید شود. خانم جوان اصرار می کند که دارو را بدهند و مسئول پذیرش برای بار چندم توضیح می دهد که امکان پذیر نیست. عجله دارم و تصمیم میگیرم بروم جلو و بگویم شما که اینقدر بر روی زمان حساس هستید چرا زمان این همه بیمار را تلف می کنید. اما پیش از اقدام من خداحافظی می کند و می رود.
- ساعت ها می توانم بنشینم به تماشای آسمان بی نهایت.
تا سینووکس صد و بیست و یکم، ایام به کام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- پرستار می گوید، برای آرتروز گردنم رفته بودم دکتر، با ناباوری به نتایج آزمایش نگاه کرد و پرسید مگر چند سال داری که گردنت مثل پیر هفتاد ساله است.
با تعجب میپرسم واقعا چرا؟
میگوید حالا را نبین نشسته ام اینجا و کارم سبک تر شده است. 22 سال توی بخش های مختلف بیمارستان کار کرده ام، حالا پنج نفری هم از پس کارهایی که من انجام میدادم بر نمی آیند. همین حالا هم توی سه بخش مختلف مشغولم.
می پرسم مگر هنوز هم فارغ التحصیل پرستاری کم است؟
می گوید کم نیست، اما استخدام نمی کنند.*
- چسب را گرفته ام روی هوا و منتظر پرستارم، پرستار می خندد و می گوید این چسب را همیشه فراموش میکنم. یاد آقای چسبی می کند و با غم می گوید، او هم مثل تو بیماریش را از همه پنهان کرده. میپرسم آقای چسبی مگر متاهل نیست، چطور توانسته بیماریش را پنهان کند؟ می گوید نه، مجرد است، پدر و مادر پیری دارد که با آنها زندگی می کند، البته ما بیماران متاهلی هم داریم که بیمارییشان را از همسرشان پنهان کرده اند. یکی از همین بیمارها میگفت همسرم فکر میکرد معتاد شده ام و مواد تزریق می کنم و وقتی فهمید طلاق گرفت.
این شکل از پنهان کاری را نمیتوانم درک کنم، یکی از پایه های زندگی مشترک، صداقت است.
در نهایت پرستار برای دلداری من می گوید، همه این روزها گرفتار هستند.
با لبخند میگویم، میدانم، بعضی گرفتاری ها از بیماری خیلی سخت تر است.
- اگر دوست دار دانش آموزان و علاقه مند به کتاب خوان شدن آنها هستید, به کمپین کتابخانه امید بپیوندید. منبع
* معاون پرستاری وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی با بیان اینکه هم اکنون ۱۵ هزار پرستار در کشور بیکارند گفت: این در حالی است که بیمارستانها از کمبود شدید نیرو رنج می برند. منبع
تا سینووکس صد و بیستم، ایام به کام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- اولین سینووکس با فرم جدید دارویی را تزریق کردم و خوشبختانه برخلاف آنچه در یک سایت اینترنتی خوانده بودم, عارضه جدید یا پایداری ایجاد نکرد.
فرم قبلی دارو، بسیار حساس بود و در صورت ترکیب اشتباه، تاثیر خود را از دست میداد اما فرم جدید نیازی به ترکیب ندارد و تزریق یک مرحله آسان تر شده است، بخصوص برای افرادی که خودشان تزریق را انجام می دهند.
- سری اول استکان ها را که می آورند, آستین ها را بالا میزنم و سریع میشورم. سری دوم که میرسد یک نفر جایگزین می شود و تا آخر مجلس این اتفاق تکرار می شود. گوشه ای نشسته ام و فکر میکنم، کاش در تمامی امور اینگونه هیئت وار دست به دست هم میدادیم و گره از مشکلات هم باز میکردیم, زمینه اشتغال جوانی را فراهم میکردیم, جوانی را راهی خانه بخت میکردیم, هزینه داروی بیماری را فراهم میکردیم، بدهی بدهکاری را می پرداختیم و ... .
صاحب این مجالس فرموده اند:
انَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکم فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ.
نیاز مردم به شما از نعمتهای خدا بر شما است، از این نعمت افسرده و بیزار نباشید.
(نزهه الناظر،ص 81)
- همان آسمان، همان دکل ها، غار غار دم صبح کلاغ ها و حال و هوای پاییز
در مسیر CinnoVex
تا سینووکس صد و هجدهم، ایام به کام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
چشمانم را میبندم و Mozart می نوازد. شاهکارهایش را دوست دارم, گویی هر یک روایت گر بخشی از زندگی است.
با Symphony No. 41 کهکشان ها را می پیمایم و مینشینم رو یکی از سخره های کره ماه و چرخش زمین را با دور تند نگاه میکنم و گذر روزگاران را میبینم.
با Minuet from Divertimento کودک میشوم و دست در دست دوستانم روی چمن زارها میدوم و آواز میخوانیم. قد میکشم و دنیا را با حیرت نظاره میکنم.
با Overture جامه رزم بر تن می کنم، در مقابل چشمان نگران کودکان رژه میروم و روانه میدان جنگ میشوم, شجاعانه می جنگم و با هم قطارها خسته اما پیروزمندانه بازمیگردم و به استقبال کنندگان لبخند میزنم.
با Rondo alla turca مینشینم کنار پنجره و مردمی را تماشا میکنم که با سرعت زیر باران به دنبال سرپناه هستند. آن مرد با بارانی بلند و چتر بزرگ شاید کارآگاهی است که به دنبال یک ماجرای هیجان انگیز است.
با Richard Evans چمدان سفر میبندم. او By The Sea را می نوازد و من از پنجره قطار به کودکان کنار راه آهن دست تکان می دهم، از پنجره هوایپما غروب خورشید را تماشا میکنم، اقیانوس ها را بر روی عرشه کشتی به تماشا می نشینم.
چشمانم را باز میکنم و دوباره روی هم میگذارم. این بار خود را در ساحلی زیبا می یابم و Dan Gibson تصویر را با Beyond the Sea برایم کامل می کند, شن های زیر پایم, نسیمی خنک که صورتم را نوازش می دهد, آفتابی درخشان که گرده های طلا می پاشد بر شن های ساحل. حالا خسته از دویدن، روی شن های مخملی ساحل دراز میکشم. صدای موج های دریا را نوش جان میکنم.
ساحل را ترک میکنم و با Steve Wingfield وارد Relaxing Garden می شوم و او درخت ها را با نوای ساز خود می رویاند و گل ها را شکوفا میکند. پرندگان را به وجد می آورد تا روی شانه ام بنشینند و آواز زندگی سر دهند.
و در پایان، مادر طبیعت مرا در آغوش می فشارد و لالایی Sleep, Baby, Sleep از Dan Gibson را در گوشم زمزمه میکند و من شاه پریان را در خواب میبینم.
* برای دانلود آهنگ ها، روی کلمه مورد نظر کلیک کنید.
تا سینووکس صد و شانزدهم، ایام به کام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- همه با اخم های مخصوص دم صبحشان به نقاطی نامعلوم خیره شده اند و گویی در حال حل بزرگ ترین مسائل بشری هستند.
"مامان مامان از این نی نی ها بخریم که جیش نمیکنه"
صدای دخترک شیرین زبانی است که به یک نوزاد اشاره می کند.
همین یک جمله، گره از پیشانی همه می گشاید. دخترک شیرین زبانی می کند و همه می خندند؛ بعضی ها با کنار دستی خود جمله دخترک را تکرار میکنند و ریز می خندند. مادر نوزاد سر به سر دخترک می گذارد و می پرسد "مگه تو جیش نمیکنی؟" دخترک جدی می شود و می گوید "بی تربیت" و رو بر میگرداند و از حرکت او همه با صدای بلند می خندند.
این دخترک نیم وجبی اول صبحی کاری کرد که شاید یک کمدین از پسش برنیاید.
- آثار نگرانی یک دیوار نویس از کمبود آب.
در مسیر CinnoVex
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
از هر سن و سال داری میپرسی بزرگترین درس زندگی چه بود, میگوید صبر.
تکرار مکررات است اما گاهی سخت میشود. گاهی همین یک کلمه می شود کوهی که باید زیرش کمر خم کنی. گاهی می شود یک فریاد که باید ببلعی.
اما مگر وظیفه ما جز همین صبر است؟
مقدرات رقم خورده, روزی تضمین شده, وعده استجابت خواسته ها, همه و همه نشان یک وظیفه است, صبر.
میدانم که همین یک کلمه گاهی میشود استخوان در گلو, استخوانی که فرو دادنش میشود طاقت فرسا و بالا اوردنش میشود زجر مضاعف.
انسان؛ این سر سخت ترین مخلوق پروردگار, می تواند ایوب شود, نماد صبر. پس بیش از این بهانه آوردن تحقیر خود است. تحقیر گوهر وجود خود. بیدار شو.
تا سینووکس صد و هشتم، ایام به کام