CinnoVex 87
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- رسیدن به شهری که در آن هیچکس منتظرم نیست همیشه کمی برایم دلهره آور است اما این بار همه آدم ها را انگار آشنا میبینم. پسر جوانی که مشغول بازاریابی است و به دوستی توضیح می دهد، "هنگامی که تو خوابی زیرگروه های تو فعالیت می کنند و پول در حساب تو سرازیر می شود" !. دخترک گریان که التماس وار به کسی می گوید خطایی مرتکب نشده است. دختر و پسر جوان با آن جاکلیدی های جفتشان که پچ پچ می کنند. اما تمام این حس آشنایی وقتی رنگ می بازد که میفهمم تمام آدرس هایی که از دوستان گرفته ام اشتباه است و نیم ساعتی است دور خودم میچرخم، احساس کودکی را دارم که دست والدین خود را رها کرده است. وقت تنگ است و مجال پرسش و پاسخ مجدد نیست. نقشه روی گوشی موبایل نیز کمکی نمی کند، به ناچار متوسل می شوم به قدیمی ترین روش مسیریابی انسانی، یعنی پرسش از محلی ها و به سهولت مسیر را پیدا میکنم. درس عبرتی می شود برای من که به تجربیات قدیمی دوستان درباره آدرس ها اعتماد نکنم.
حاصل سفر بارانی
- عصر جمعه؛ ساعت 18:56
من: میخوام یکم ورزش کنم
@ چه خوب، بجای منم ورزش کن :)
من: سلامتی مثل مسواک میمونه، یه چیز شخصیه، پس باید خودت ورزش کنی ;)
@ چه تعبیر جالبی تا حالا نشنیده بودم:))
من: میدونی که من کلا منحصر به فردم ;)
@ دقیقا.
- اولین پست غیر مرتبط با بیماری ام اس چطور بود؟
تا سینووکس هشتاد و هشتم، ایام به کام