CinnoVex 165
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- میگوید پس کجا مانده بودی؟ کار اداری داشتم، منتظر ماندم تا تو بیایی.
بسته را سریع باز میکنم و میگویم بازهم گرفتار داروخانه بودم، شرمنده.
میگویم یکی دو نفر از کارکنان داروخانه را خدا خیر بدهد که به فکر مراجعه کنندگان هستند والا اکثرشان اهمیتی نمیدهند.
میگوید همه جا همین است خودت که تجربه داری. همین جا کارکنانی هستند که فقط کارت ورود و خروج میزنند و نهایتا دو ساعتی کار کنند. با این حال برای درمانگاه ام اس حتی ریالی به من نمیدهند. قبلا چند ساعتی اضافه کار میدانند که همان را هم قطع کردند. فقط بخاطر گل روی بچه های ام اس است که ادامه میدهم.
نگفته میدانم در زمان استراحت پرستاران، اوست که پا به پای ما با ام اس میجنگد.
میگویم همه را میدانم، شما دائما در حال کار و تلاش هستید.
- بلوز سبز پوشیده و شلوار جین. سوز سرمای اول صبح وادارش کرده به تند راه رفتن. دستهایش را محکم گذاشته روی گوشهایش و فشار میدهد، دلم میخواهد در آغوش بگیرمش تا گرم شود.
نگاهش میکنم لبخندی میزند و میپیچد توی کوچه مدرسه.
لبخند بچه ها بوی صداقت میدهد.
- زیبا و مفید.
در مسیر Cinnovex