CinnoVex 143
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- کنار دفتر درمانگاه به انتظار پرستار ایستاده ام. پیرمردی بر سر مدیر درمانگاه و پرستاران فریاد میکشد. ابتدا او را به آرامش دعوت می کنند اما بی فایده است، مدیر هم از کوره در می رود و میگوید فکر نکن فریاد کشیدن نشانه حق بودن است، شما نوبت نگرفته اید، پزشک در صورتی که شما را به اینجا ارجاع داده باشد، باید یک توصیه نامه به شما داده باشد اما نداده است. حرف های مدیر تاثیری ندارد و پیرمرد همچنان با صدای بلند حرف های خود را تکرار می کند. بعد از مدتی پیرمرد ناامید شده است و به سوی پزشک اورژانس می رود تا شاید، او توصیه نامه ای بنویسد و به عنوان بیمار اورژانسی پذیرفته شود.
- پرستار با عصبانیت وارد اتاق میشود و میگوید، هر روز باید با بیمارانی که از شهرهای اطراف آمده اند سرو کله بزنیم، بدون گرفتن نوبت می آیند و انتظار دارند به دلیل دوری راهشان پزشک آنها را بپذیرد اما پذیرش این همه بیمار ممکن نیست، چرا این شهرها یک پزشک و درمانگاه ندارند.
حق با پرستار است، او مسئول کمبود پزشک و مرکز درمانی نیست اما باید هر روز با بیماران خسته و عصبانی روبرو شود که شب تا صبح توی راه بوده اند.
- خرداد است و بوی خوش گل محمدی که توی کوچه ها می پیچد.
در مسیر CinnoVex
تا سینووکس صد و چهل و چهارم، ایام به کام