CinnoVex 140
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به خوانندگان عزیزم
- دفتر خاطرات دوران نوجوانی ام را باز میکنم و چند صفحه ای می خوانم. سالها را ورق میزنم، دوست دارم بدانم آن روزها به چه چیزهایی فکر میکردم. میخواهم چند دقیقه ای دنیا را از دریچه نوجوانی ببینم. بعضی از خاطرات را میخوانم و چون دیوانگان می خندم. با بعضی تعجب و با بعضی اخم میکنم.
" این روزها را بیشتر از همیشه دوست دارم چون احساس میکنم از همیشه به خداوند نزدیک ترم."
این خط را میخوانم و لبخندی عریض بر لبانم می نشیند، آرزو میکنم لذت این نزدیکی را بازهم بچشم.
- زیر سایه بان مغازه پناه گرفته ام و باران بی امان میبارد. مغازه دار و رفیقش نیز ایستاده اند به تماشای باران. پیردمرد به زبان محلی آواز می خواند. باران، رعد و برق، آواز پیرمرد و نور مغازه ها؛ صحنه ای تماشایی می سازند. چند ثانیه ای از این صحنه ثبت می کنم برای دلم.
باز باران با ترانه ...
تا سینووکس صد و چهل و یکم، ایام به کام